قصه ی عشقی که میگم عشق لیلای مجنونه با یه روایت دیگه لیلی جای مجنونه مجنون
سر عقل اومده شده آقای این خونه تعصب و یه دندگیش کرده لیلی و دیوونه اما لیلی بی
مجنونش دق میکنه میمیره با یه اخم کوچیک اون دلش ماتم میگیره میگه باید بسازه و این
مثل یه دستوره همین یه راه مونده واسش چون عاشق مجبوره زوره عشق تو زوره احساس
همیشه کوره هر جا خودخواهی باشه انصاف از اونجا دوره عاقبت لیلی ما مثل گل های گل
خونه تو قاب سرد شیشه ای پژمرده و دل خونه حکایت عشق اونا مثل برف زمستونه
اومدنش خیلی قشنگ آب کردنش آسونه قلب تو خالی از عشقو بی نورو سوتو کوره عاشق
کشی مرامتو نگات سردو مغروره عشقو ببین توی نگاش از کینه ی تو دوره یه کاری کن تو
هم براش تو عاشقیتم زوره زوره عشق تو زوره احساس همیشه کوره هر جا خودخواهی
باشه انصاف از اونجا دوره
نظرات شما عزیزان:
rasool 
ساعت12:43---19 ارديبهشت 1391
http://www.seventy6.loxblog.com
لیلا 
ساعت20:31---16 ارديبهشت 1391
با تو هستم!
صدای باران را می شنوی،
دانه های باران را لمس می کنی،
سرت را بالا بگیر، روح آبی ات را در فیروزه بیکران آسمان به پرواز در بیاور
و ترنم باران را با تمام وجود لمس کن
تا تــــو بــــــاور کنی کــــه
تنها نیستی...
پاسخ:ممنون عززم كه سر زديييييييييييييييي
ARAMVTANHA 
ساعت9:26---16 ارديبهشت 1391
سلام نفس جونم .من آپ هستم بهم سر بزن پاسخ:حتما عزيزم سر ميزنم ممنون كه سر زدي
لیلا 
ساعت16:47---14 ارديبهشت 1391
چو کَس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم . . .
لیلا 
ساعت22:36---12 ارديبهشت 1391
دوست و دست بسیار است , ولی دست دوست اندک.....
من برای آنها که دوستم دارند زندگی میکنم...
یکی کثل من 
ساعت13:56---11 ارديبهشت 1391
سلام خیلی دنبال وبلاگ شما گشتم اما متاسفانه ناکام موندم شما رو لینک کردم ممنون که برای برادر کوچکترت نظر میذاری امیدوارم همیشه پاینده باشی دوست دارم تو وبلاگت بیشتر قلم خودت رو بخونم و یک توصیه دوستانه
بخوان بخوان و بخوان و از نوشتن نه هراس
arezoo 
ساعت11:25---10 ارديبهشت 1391
تازگیا فهمیدم باید تاوان بدهم برای لبخندهایی که میزنم برای قهقه هایی که نمیدانم از روی خوشی اند یا ناخوشی... برای دله صافی که روزی هزار بار شکسته میشه ولی سعی میکنه به روی دنیا چشمک بزنه و بگه بیخیال مهم نیست برای خوب زندگی کردن بین هزار تا بدی... نمیخوای بمونی! تحمل میکنی! صبر میکنی! نا امید میشی! گریه میکنی! ناشکری میکنی! باز از نو شرو میکنی!!! . . . . به این میگن تاوان...
soltanimahdi 
ساعت11:21---6 ارديبهشت 1391
ناگزيرازسفرم بي سر و سامان چون باد
به گرفتار رهايي نتوان گفت آزاد
كوچ تاچند؟مگرمي شود ازخويش گريخت؟
بال تنهاغم غربت به پرستوهاداد پاسخ:ممنون عزيزم
lovelorn 
ساعت14:10---5 ارديبهشت 1391
satar 
ساعت22:34---4 ارديبهشت 1391
عزیزمممممم عالیی بود
پاسخ: سلام ممنون عزيزممممممممممممممممم
|